دل من می دونه که عاشق نمی شه
آخه لایق این عشق پیدا نمی شه
دل من ادای عشق و آسون بلده
ولی عشق افسانه ای پیدا نمی شه
دل من به کی بگه ؟
اصلا خدا به تو میگم
می دونم تو هم تو عشق کم می ذاری
می دونم تو هم واسم خط و نشون می ذاری
آخه خدا جونم عشق با ترس معنی نداره
عشق بی ترسم پیدا نمی شه !!!
اگه گذاشت و رفت چی کار کنم ؟
اگه دیگه دوستم تداشت چی کار کنم ؟
چرا مجنون دیگه پیدا نمی شه؟
چرا فرهاد دیگه رسوا نمیشه؟
پس همشون قصه بودن
قصه هم که راست نمی شه
دیگه تکرارم نمی شه
پس بیا عاشق نشیم
عاشق که نه مجنون نشیم
شاید این دل آروم بگیره
سراغ عشق و عاشقی رو نگیره...
سلاااااااااااااااااااام !!
میسی که به وبم سر زدی !!
از سوتتم ممنون !!
وبلاگه جالبی داری ...
این پستتم خیلی جالب بود !!
بازم بیا اون طرفااااا !!
منم میام !!
سی یو !!
فعلا خدافیظ!!
سلام خوبی؟
چه خبراااااا کجایی؟
بهم سر بزن
آپم
منتظرتم
بای
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است
سبز باشی.
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است
اسیر خاکم و پرواز سر نوشتم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است
چگونه سر کند اینجا ترانه خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟
هزار چشمه فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجوید که روبروسنگ است
مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق پاک و بی رنگ است
سلام دوست گلم
عاشقی دست خود آدم نیست تو یه لحظه اتفاق می افته
موفق باشی
شهر ِخاموشان یغما زده است
کوچه ها را نچرد چشمی ، از پنجره ای
نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
بابا بی معرفت کجایی؟؟؟؟
منتظرم ...