بودیم و کس ندانست که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
فاصله
دور دور تر دور تر دور تر دور تر دور تر دور تر ...
دور
دور تر
...
دلی بستم به آن عهدی که بستیتو آخر هر دو را با هم شکستی
خواستم برای از دست دادنت اشک بریزم، دیدم تمام اشک هایم را برای بدست آوردنت ریختم...
وقتی که کودک بودم به من گفتند همه را دوست بدار.
حالا که از میان همه به یک نفر دل بستم٬ می گویند فراموشش کن...